گردان 408 غواص
در گردان 408 غواص نیروهای سیستان و بلوچستان نیز حضور داشتند و خاطرات درخشانی را آفریدند. برای بهرهمندی از این خاطرات با آقای محمدرضا رخشانی در 11 خرداد 1396 مصاحبه کردیم:
* ابتدا خودتان را معرفی کنید و مسئولیتهایی را که در طول دفاع مقدس و پساز آن داشتهاید نام ببرید.
- با تشکر از داوود شیرازی که قبول زحمت کردند و کار بزرگی را که سالها مفقود ماندهبود، در استان شروع کردند. انشاءالله ارواح شهدا یاریگرتان باشد.
محمدرضا رخشانی مقدم هستم. در دفاع مقدس بهعنوان تکتیرانداز، آرپیجیزن، معاون دسته، فرمانده گروهان و معاون گردان خدمت کردم و همچنین هنگامیکه فرمانده گردان تصادف کردهبودند، برای مدت کوتاهی مسئولیت گردان 408 را برعهده داشتم. ما 33 نفر نیرو از استان بودیم که علاوهبر شما که تشکیلدهندۀ گردان 405 بودید، در گردانهای 408 و 410 غواص مشغول به خدمت بودیم. اواخر سال 1364 بود که ما بههمراهی و توصیۀ شهید برادربهمنی در گردان 410 شروع به آموزش فعالیتها کردیم تا فروردین 65 که آقای زاهدشیخی به ما گفتند که حاج حمید شفیعی گردان دیگری را راهاندازی کردهاند و ما همراه تعدادی از نیروهای استان آنجا حضور پیدا کردیم و سالها در گردان 408 ماندیم.
* چه افرادی در گردان 408 و 410 با شما همدوره بودند؟
- ابتدا محمدرضا زاهدشیخی بودند. آقای عباس خادم از نیروهای آموزشوپرورش و آقای کیانی، از نیروهای بهزیستی، مدتی در آموزش بودند. اما من و آقای زاهدشیخی ماندیم. شهید سیروس پیروزی هم با ما بود و بعد به گردان 410 رفتند. شهید شیرعلی راشکی، شهید محمود میر و علی حسنزاده از نیروهای زابل در گردان 408 سازمان یافتهبودند. در گردان 410 هم شهید محمدعلی جعفرزاده و شهید حسینزاده بودند. شهیدای عزیز محمدرضا محمدی و محمدرضا حسینزاده، محمدعلی جعفرزاده، احمد پاسبان، سیروس پیروزی فرزاد بهمنی، ابراهیم و علی پتیره، مهدی و محمدرضا صالحی که محل دفن این دو شهید رفسنجان است. از نیروهای جانبازمان حسین صحرانورد در گردان 410 و حاج محمود جعفری، عباس نجاری، آقای میرگل و علی زارعی اینها جمیع گردان 410 بودند که سازماندهی شدهبودند.
شهید حسین مسافر در گردان 405 بود. از غواصها شهید محمدعلی جعفرزاده بعد به گردان 409 و 405 رفت که در عملیات والفجر 10 شهید شدند. شهید امیر جعفری بههمراه سیروس پیروزی و شهید محمدرضا حسینزاده و ابولقاسم جعفری و محمدرضا محمدی در تکی که عراقیها در عملیات بیتالمقدس 7 زدند، شهید شدند.
در خرداد 67 بعداز اینکه نیروهای ما اسیر شدهبودند، ما دستبهکار شدیم. قبلاز کربلای 5 و4 در فروردین 65 حدود 200 تا 300 نفر بسیجی آمدند در گردان ما و فعالیت و برنامههای آموزشی را شروع کردیم که از این تعداد حدود 150نفر نیروی ثابت در گردان ماندند.
حاج محمد زارع در گردان دیگری سازمان دیده بود. من و شهید محمود میر و شهید شیرعلی راشکی و آقای علی حسنزاده باهم بودیم. حاج محمد زارع در گروهان دیگری بود. گروهان ما گروهان آقای مخدومی و فرمانده دستۀ ما هم شیرعلی راشکی بود، من نیز معاون دسته بودم. محمود میر در گروهان و دستۀ ما بود. چندنفر از نیروهای سیستان و بلوچستان در دستۀ شهید شیرعلی راشکی بودند. آقای زاهدی در گروهان دیگری بود.
* آقای زاهدی چه مسئولیتی داشتند؟
- بهنظرم آقای زاهدی معاون دسته بود. خیلی حضور ذهن ندارم 33 سال میگذرد. در آموزشهایی که در سد دز داشتیم، گردن حاج محمد هنگام شریجه آسیب دیدهبود و مدتی از مجموعۀ گردان جدا بودند تا اینکه به عملیات کربلای 4 رسیدیم. آموزشهای آب راکد و مات را در آب شیرین و بسیار سنگین سد دز کار کردیم.
همانجا از شهید تیکتری که از غواصان همین گروهان بود، خواستند درحینِ مانور اهدافی را با آرپیجی بزند. ایشان مریض احوال هم بود؛ موشک زیر آب شلیک شد. میدانید که موج انفجار در آب چندین برابر خشکی است. دراثرِ فشار آب امعا و احشای ایشان متلاشی شد و به درجۀ رفیع شهات نائل آمد؛ اما رزمندگان روحیهشان را ازدست ندادند.
ما نیروهای زاهدان شنا یاد نداشتیم؛ اما ورزشکار بودیم. من خودم کشتی کار میکردم. گردان را من و حاج محمد رضازاهدشیخی نرمش میدادیم و پساز تمرین بسیار با آموزهای شهیدان روزیطلب و نمازیان از نیروهای لشگر فجر 19 شنا آموختیم. ما هم جوان بودیم و زیاد شیطنت میکردیم. آموزش که تمام میشد شوخی میکردیم و آنها ما را نزدیک دریچۀ سد میانداختند و وقتی برمیگشتیم که نماز مغرب و عشا تمام شدهبود و ما تازه میرسیدیم تا استراحت کنیم. فضا خوب و معنوی بود. آب راکد را اینجا کار کردیم و آب جریاندار را هر دو گردان، هم 410 و هم 408، در بهمنشیر توی چوبده مستقر شدهبودیم و تمرین میکردیم. بهنظرم گردانهای 405 و 409 را هم آورده بودند.
زمستان بسیار سردی بود. ما درجایگاه مسئول هیچجا پیش نیامدهبود که سرمان را زیر آب کنیم تا بدانیم بچهها چه میکشند. به یکی از دوستان یکبار گفتم: «چرا سرت رو زیر آب نمیکنی؟» گفت: «بچه سیستان سرت رو زیر آب بکن!» سرم را زیر آب کردم، دندانهایم بههم میخورد. بچهها شرایط سخت را پشت سر گذاشتند و برای عملیات کربلای 4 آماده شدند. در مقطعی هم حاج قاسم سلیمانی دستور دادند سه گردان آمدند. گردان ما و 410 و تعدادی از نیروهای گردان 422 بندرعباس هم بودند. باید بهصورت آزمایشی از اروندرود رد میشدیم. آب اروندرود خیلی جریان داشت و با قایق بهسختی رد میشدیم؛ جسم انسان که خیلی ضعیفتر است. با همان ادوات آمدیم تا از ساحل اروندرود به ساحل فاو برویم؛ اما جریان آب سه گردان را بههم میپیچاند. به ما گفتند برگردید تا هنگام عملیات کربلای 4؛ آن عملیات هم لو رفتهبود. محل اختفای ما هتلی مخروبه در آبادان بود. آنجا مستقر بودیم که به ما گفتند اگر شما میتوانید خط را بشکنید. باید با سلاحهای نیمه سنگین مثل مینیکاتیوشا و ضدهوایی سنگرهای عراقی را میزدیم تا یگاههای دریایی بتوانند نیروهای خشکی را به جزیرۀ امالرصاص برسانند و با این ذهنیت ما به خط زدیم. بچههای اطلاعات ما را توجیه کردهبودند که در دی 1365 ساعت 10 شب آب اروندرود نه جزر میشود نه مد. از این فرصت باید استفاده میکردیم و به جزیره میزدیم. فاصلۀ ما با عراقیها حدود 800 متر بود. با طناب دست همدیگر را گرفتهبودیم. حاج قاسم میرحسینی روی تپه نشسته بود و عراقیها هم از آن طرف شلیک میکردند. به حاجی قاسم میرحسینی گفتم «اینجا خطرناکه». من و حمید سلطانی و محسن خیامی آنجا بودیم که اژدر بنگال را آوردند تا وقتی به موانع برسیم منفجر کنیم و مسیر باز شود. ما به ساحل زدیم و بهسمت رودخانۀ اروند و جزیرۀ امالرصاص رفتیم که ضدهوایی شروع به شلیک کرد. با هر شلیک گلهای تازه شکفتۀ چولان پایین میریخت. شب بسیار وحشتناکی بود ولی با همۀ اینها حرکت کردیم.
عراقیها بیهدف میزدند؛ بهویژه تیرهای رسامی که چهارلول میزد. ما رویمان را برمیگرداندیم که فقط مسیر را ببینیم و خود را به ساحل برسانیم. مجید مخدومی کنار من بود. آب هم جریان پیدا کردهبود. وسط راه دیدم دست حمید شل شده. چهارلول سرش را کاملاً بردهبود. من به مجید گفتم که اگر میتواند دست او را لابهلای سیمخاردارها بنیداز که آب آن را نبرد. هنگامیکه رسیدیم، چهارلول به ستون ما گرفت. هواپیما منور میریخت و آنجا مثل روز روشن میشد. آن شب هیچ وقت از خاطرم نمیرود. شهید ابوطالب سعیدی وسط چهارلول آرپیجی زد و منفجرش کرد. با انفجارش فضا آرام شد و ما حدود ده دقیقه بعد به سیمخاردارها رسیدیم. دیدیم حاج حمید شفیعی ایستادهاست و خشاب میخواهد. خشاب را به وی دادم و گفتم «از اینجا بالا برید و برید پشت دژ». جمع ستون ما ازهم پاشید. ما بالا رفتیم. سایر موانعی که گذاشته بودند، سیمخاردار توپی، فرشی، هشتپر و خورشیدی بود، همچنین تیرآهنهایی که برای هاورکرفت گذاشته بودند. اگر از این همه مانع رد میشدیم، تازه به دیوار میرسیدیم. ضمن اینکه سنگر کمین هم تا توانسته بود نارو میزد. ما به هر زحمتی بود از دیوار بالا رفتیم. بعضی از محلها باتلاق بود و بچهها در باتلاق گیر میکردند.
ما رفتیم پشت دژ به ما گفتند که دو طرفمان را پاکسازی کنید و به لشگرهای کنارمان الحاق کنیم. کنارمان 25 کربلا بود. هرچه میرفتیم میدیدیم فقط چولان فشرده است و خبری از کسی نیست. به بچهها گفتیم آرام نارنجکی را در سنگر بیندازند. خبری نبود، عراقیها مطلعشده و گریختهبودند. صد متر که رفتیم دیدیم خبری نیست. لباس غواصی هم که سُر بود یا پا برهنه بودیم یا با جوراب غواصی. بهسختی بالا رفتیم، دیدیم عراقیها هرکس را که بالا میآید میزنند. چهارپنجنفری خط آتشی درست کردیم و عراقیهای خط اول را زدیم. عدهای شروع کردند به فرار. تیرباری بهسمت ما تیر میزد. بچهها آرپیجی آوردند. شلیک کردم. عراقیها تیری به صورتم زدند که چشمم پرخون شد و دست راستم هم گلوله خورد. از بچههای ما هفتهشت نفر بیشتر نماندند. تیر به سر آقای ابراهیمی خورده و از پشتش بیرون آمدهبود. جوانی نیرومند به نام زنگیآبادی همراهمان بود. ابراهیمی را درحالیکه سرش غرق در خون بود آورد.
گلوله که خوردم گفتم بچههای زخمی را حمل کنید و بالا بیاورید. از سمت دیگر هم تعدادی آمدند. دمدمههای صبح بود. آمدیم لب ساحل که قایق بیاد بچهها را سوار کنیم. همانجا دیدم محمود امینی هم که دو نفر از نیروهایش تیر خوردهبودند، آمد.
* محمود امینی چه مسئولیتی داشت؟ حاج احمد امینی و علی عابدینی همرزم شما بودند؟
- محمود امینی آنجا فرمانده گردان 410 بود. شهید حاج احمد امینی در عملیات الفجر 8 فرمانده گردان بود و پساز شهادتش علی عابدینی فرمانده گردان شد.
محمود امینی با دو نفر مجروح آنجا بود. هوا هم خیلی سرد و مهآلود بود. پرسیدم «محمود آقا چی کار میکنی؟». گفت «این بچهها تیر خوردن». گفتم «بذار قایق بیاد». قایق میآمد. عراقیها هم یاد گرفتهبودند چراغ میدادند، نزدیک که میشدند با آرپیجی نیروهای ما را میزدند. حالا ما هم علامت رمزی گذاشتهبودیم که چراغ بدهند و بهسمت ساحل بیایند. شانسی قایقی آمد. پاهای ما را سیمخاردار پاره کرده بود. دنبال جایی نرم میگشتیم. پایم را که گذاشتم سرجنازۀ غواصی که سالها پیش شهید شدهبود، بالا آمد. ناراحت شدیم و عقب رفتیم تا قایق آمد و سوار شدیم. از آنطرف هم دوشیکاچی شروع به تیراندازی کرد. از روحانیای که همراهمان بود خواستم عمامهاش را بردارد؛ چون مشخص و در تیررس بود. دوشیکاچی تیر زد از دیوارۀ قایق رد شد و به پای ایشان خورد. سکاندار هرطور بود ما را لب ساحل رساند. ما اذان صبح از منطقه خارج شدیم. خونریزی شدیدی داشتم. مجبور بودیم مجرحان را عقب ببریم. دو دستگاه آمبولانس ما را به بیمارستان فاطمهالزهرا و از آنجا بهسمت فرودگاه بردند. مدتی در قم بستری بودیم.
دورۀ درمانمان که تمام شد، از قم برای دیدار والدینمان به خانه رفتیم. دو روز مانده به عملیات کربلای 5 برای شرکت در عملیات به منطقه برگشتم. دستم آتل داشت. با همان وضعیت در سولۀ عملیات مستقر شدیم.
- حمید شفیعی گفت «شما اینجا مراقب سوله باش» گفتم «نه، حداقل یه کار کوچیک انجام بدم». درنهایت با اسرار حاج حمیدشفیعی من را نگهداشتند و همه رفتند. آنجا هم تعدادی از نیروهای ما مثل شهید محمد عبداللهی شهید شدند.
* از چگونگی شهادت شیرعلی راشکی در کربلای 4 و ورود دشمن به منطقه اطلاعاتی دارید؟
- ما وقتی از ساحل خودمان بهسمت دشمن رها شدیم آن طناب را نگه داشتهبودیم. حمید به من گفت «شما و مجید مخدومی برید» مجید هم همان لب ساحل تیر خورد. من نحوۀ شهادت محمود میر و شیرعلی راشکی را خودم ندیدم؛ ولی میگفتند که همۀ بچهها را بالا کشاندهبود. پساز آن عراقیها شروع به تیراندازی کردهبودند و شیرعلی همانجا لب ساحل شهید شدهبود.
* در کربلای 5 نیروهای دیگری هم از سیستان و بلوچستان بودند؟
علی حسنزاده از گردان 410 هم بود. حاج عباس نجاری، شهید فرزاد بهمنی که آنجا شهید شد، حسین صحرانورد، محمدعلی جعفرزاده و محمود جعفری بودند. فرزاد را محمود عقب آورد. دیدم دوشیکاچی تیری به ریۀ فرزاد زده و او در آب خفه شدهبود.
درگیری ما در همان دژ اول عراقیها اتفاق افتاده بود. شیرعلی واقعاً شیرمردی بود. آدم نترسی بود. ازلحاظ جسمی از من ضعیفتر بود؛ اما خداوند قدرت بدنی بسیاری به او دادهبود. بهیاد دارم شیرعلی مریض شد. ما دستهای 30 نفری بودیم که از داخل نهرها به داخل اروند میرفتیم. موقع برگشتن آب جزر میشد. آنجا فهمیدم شیرعلی چه تحملی دارد و آن ویژگیهای شیرعلی بیشتر بروز پیدا میکرد.
خاطرهای از شیرعلی دارم: از اهواز آمدهبودیم. برای شوخی میگفت «اینا برای یخچال و تلوزیون میرفتن». من و شیرعلی پولدار نبودیم، با یک بسته بیسکوییت از اهواز تا کرمان و از آنجا تا زاهدان آمدیم و دیگر هیچ نداشتیم. امکاناتی نبود که استفاده کنیم. خاطرات آن دوره من را به یاد مظلومیت شیرعلی میاندازد.
* پساز کربلای 5 سازماندهی مجدد شما چگونه شکل گرفت؟ عملیات بعدی چه بود؟
- دوباره برای گردان فراخوان زدند. تعدادی آمدند و تعدادی جدا شدند و برای عملیات بیتالمقدس 7 آماده شدیم. آنجا دیگر مسئولیت گروهان را به من دادند. اکثر بچههای کرمان بودند و در سد دز تمرین کردیم.
* پیشاز بیتالمقدس 7 شهید آقای پیروزی و آقای زاهدشیخی با شما بودند؟
- شهید آقای پیروزی در گردان 410 بودند و من در گردان 408 تنها بودم. آقای زاهد شیخی که مجروح شدند تا پایان جنگ نیامدند. ما پیشاز بیتالمقدس 7 عملیات فاو و البهار را داشتیم و در منطقۀ فاو مستقر شدیم و قرار بود در جادۀ فاو و البهار کار کنیم؛ یعنی تا پایان سال 66 که قرار بود این عملیات اجرا شود.
این عملیات قرار بود مانع حضور عراقیها در آنجا شود. فرماندهان گروهانها میآمدند و کارهای مربوط را انجام و موضع خودشان را توضیح میدادند. ما قرار بود حرکت کنیم. همان شب عراقیها دنیایی آتش بر سر ما ریختند؛ ازاینرو به ما دستور دادند که به عقب برگردیم.
نیروها ازلحاظ جسمی آماده بودند و در آموزشهایی که میدیدند و تیراندازیهایی که انجام میدادند، خوب کار کردند. شما میدانید تیرانداز در خشکی زمان تیراندازی دستش میلرزد؛ اما غواص در آب باید تعادلش را حفظ کند. نزدیک ساحل سرعت آب اندکی کم میشد، ما وسط آب ماندهبودیم.
بیپناهترین مجموعۀ رزمندگان همین بچههای غواص بودند. چون جانپناهی مثل خاکریز نداشتیم. غواصها مضلومانه شهید شدند.
* اگر خاطرهای از نیروهای غواص سیستان و بلوچستان در زمان عملیات کربلای 4 و 5 دارید، بفرمایید.
- فرزاد بهمنی در عملیات والفجر 8 جانباز شد و در کربلای 5 هم شب اول عملیات به شهادت رسید. هجده ماه بعد برادرش فرامرز شهید شد. چندوقتی جنازۀ فرامرز هم پیدا نبود. بالاخره جنازش پیدا شد. والدینش خواستند کاری کنیم که فرامرز هم کنار فرزاد دفن شود. در مجاورت قبر فرزاد دو شهید دیگه دفن شده بودند. سنگ قبر را کندند. من بودم و دایی شهید، آقای بیژن بهروان و آقای سرهنگ مختارسلیمی و برادر جانباز آقای علی شهرکی.
شروع کردند به کندن سنگ و در انتهای کار که خواستند فرامرز را بهصورت پیامبری روی لهد وسط بگذارند، قبر شهید اول فروریخت. از حاج آقا مزاری سؤال کردند که چنین حادثهای پیش آمده است و ما هم قصد نبش قبر نداشتیم. چه کنیم؟
حاج آقا گفتند چون کار ما خیر بودهاست، ایرادی ندارد. دوباره خشت بگذارید. آنجا دیدم که بعداز هجده ماه جنازۀ شهید فرزاد کاملاً سالم بود. حتی کفنش تکان نخوردهبود. در خط دیدهبودم که گاهی بوی جنازۀ چندروزمانده حال آدم را بد میکند؛ ولی جنازۀ مطهر ایشان کاملاً سالم بود. ایشان دائمالوضو بود و نماز اول وقت و نماز جعفر تیار را ترک نمیکرد. بسیار حیای چشم و زبان داشت و خدا نیز اینگونه لطف خویش را شامل حالش کرد.
- : به اردوگاه شهید پایدار میرفتیم. شهید کیومرث احسانی فرمانده اردوگاه بود. هنگامیکه در اردوگاه نبود، مسئولیت ادارۀ آنجا را به من میسپرد. روزی بچههای زابلی با جیرفتیها درگیر شدند. چند تیر هوایی زدم و آنها را جدا کردم. من را خواستند و پرسیدند «این ترفند را از کجا یاد گرفتی!». من و فرزاد بهمنی و عباس نجاری و دو نفر دیگر را انتخاب کردند تا بهعنوان بیسیمچی به شلمچه برویم. گفتیم «با این کفشها نمیشه». در همین حین یکی با دمپایی پاره از دور آمد و به ما گفتند که ایشان مسئول مخابرات خط شهید پیشتاز است. ما حرفمان را پس گرفتیم. بعدها رفتیم در گردان مارانی سازماندهی شدیم. فرمانده گردان ما شهید برادر بختیاری بود که گفتند در شیراز به ایشان آمپول هوا زدهاند. ما هم که بیمارستان قم بودیم به ما میگفتند از دست افراد ناشناس چیزی نخوریم؛ چون منافقین در پوشش مردم داخل خوراکیها سیانور میریزند.
خاطره: در شلمچه یکی از بچههای کمسنوسال ما توی جزیرۀ بومیان عراق رفتهبود و آرپیجی و تعدادی گلوله با خودش آورده بود. او را کلی تشویق کردند که چه کار بزرگی انجام داده است.
- : بچههای کرمان به شهید علی بینا گفتند که چرا اینقدر دنبال نیروهای زابل است. گفت «برید یه نارنجک بیارید، بدید دست شیرعلی». به او دادند. گفت «ضامنش رو بکش» چنین کرد. گفت «حالا اهرم رو ول کن» او نیز اهرم را رها کرد. چند ثانیه تا انفجار مانده بود به وی گفت «بندازش پشت» او نیز انداخت. بعد شهید علی بینا رو به جمع کرد و گفت «به این دلیل! بحث ولایتمداری و شجاعت و نترس بودن زابلیهاست
ردۀ صف فرماندهان سپاه و بسیج اعزامی از استان سیستان و بلوچستان در عملیات کربلای 4
ردیف
|
نام و نام خانوادگی
|
مسئولیت
|
یگان خدمتی
|
لشکر
|
تیپ
|
گردان
|
گروهان
|
دسته
|
1
|
شیرعلی راشکی
|
فرمانده دسته
|
41 ثارالله
|
-
|
گردان 408 غواص
|
-
|
-
|
2
|
محمدرضا رخشانی مقدم
|
معاون گروهان
|
//
|
-
|
گردان 408 غواص
|
-
|
-
|
3
|
محمدرضا زاهد شیخی
|
معاون دسته
|
-
|
-
|
گردان 408 غواص
|
-
|
-
|
ردۀ صف فرماندهان سپاه و بسیج اعزامی از استان سیستان و بلوچستان عملیات بیتالمقدس 7
ردیف
|
نام و نام خانوادگی
|
مسئولیت
|
یگان خدمتی
|
لشکر
|
تیپ
|
گردان
|
گروهان
|
دسته
|
1
|
محمدرضا رخشانی
|
فرمانده گروهان
|
41 ثارالله
|
-
|
گردان 408 غواص
|
-
|
-
|
2
|
علی حسن زاده
|
فرمانده دسته ویژه
|
41 ثارالله
|
|
|
|
|
3
|
عباس نجاری
|
فرمانده گروهان
|
41 ثارالله
|
|
|
|
|
4
|
محمد ضامن
|
فرمانده دسته
|
|
|
|
|
|
گردان تخریب
در دوران دفاع مقدس درمیانِ رزمندگان اسلام گروهی بودند که ازبینِ خوبان، بهترینها و شجاعترینها شناخته میشدند و بهعبارتی همان «السابقون السابقون» بودند که درعین گمنامی و درحالیکه دور از محل استقرار لشکر آموزش میدیدند و بیشتر در چادرها زندگی میکردند، پیشاز همۀ رزمندگان وارد عملیات میشدند و تا امروز نیز میدان عملیات را ترک نکردهاند. آری، آنان تخریبچی بودند و اگر بگوییم نزدیکترینها به شهادت بودند، سخن گزافی نیست.
احمد پورخسرو و علی حقیقی دو تن از این دلاورمرداناند که در ادامه بخشی از سابقۀ خود و دیگر همرزمان تخریبچی استان را بیان میکنند.
احمد پورخسرو: در اسفند 1360 به تیپ ثارالله رفتم و در بهداری مشغول به خدمت شدم. در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس در منطقه بودم. پساز آن به قسمت مالی تیپ رفتم. شهریور 61 دوباره به جبهه رفتم. قاسم میرحسینی فرمانده گردان بود. با تشویق میرحسینی با برادران خلیقی، محمد کیخا، موسی میرشکار و... حدود ده نفر پاسدار به گردان تخریب رفتیم. نزدیک به هفتاد نفر هم بسیجی از استان آمدند و در یکی از مراکز آموزشی سمت آبادان آموزش تخریب دیدیم. شهید عباس دهباشی پیشاز عملیات والفجر 1 مسئول محور تخریب بود.
در عملیات والفجر 3 در شناسایی مسیرهای عملیات حضور داشتم و در عملیات خیبر و بدر شرکت کردم. در عملیات والفجر 8 مسئول محور تخریب بودم. با نیروهای غواص وارد شدیم، تعدادی از نیروهای استان نیز با ما بودند. در خط پدافندی معاون گروهان واحد تخریب لشکر بودم. اسامی تعدادی از رزمندگان استان در واحد تخریب تاکنون جمعآوری شدهاست و بهدلیل گذشت زمان بقیۀ افراد شناسایی نشدند. نیروهای تخریب پیشاز هر عملیات همراه با نیروهای اطلاعات و عملیات و گردانهای پیاده بودند و حتی پساز عملیات در خطوط پدافندی جلوی خط دشمن مینگذاری میکردند.
علی حقیقی: در فروردین 1362 به جبهه رفتم و تا سال 1364 در جبهه بودم و در عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر 3 و 4 و عملیات بدر و والفجر 8 حضور داشتم. در عملیات والفجر 4 مسئول محور تخریب لشکر ثارالله بودم. در این مدت تعداد زیادی از نیروهای اعزامی سیستان و بلوچستان در واحد تخریب حضور داشتند، ازجمله محمد کیخا، عیسی شیخویسی، موسی میرشکار و... . واحد تخریب قبلاز هر عملیات همراه با نیروهای اطلاعات و عملیات که برای شناسایی میرفتند حضور داشتند و زمان شروع عملیاتها نیز برای باز کردن معابر وصولی گردانهای پیاده مأموریت اجرا میکردند و سختترین مأموریتها را نیروهای تخریب انجام میدادند. در دورهای که من در واحد تخریب حضور داشتم حدود چهل تا بیست نفر از رزمندگان استان سیستان و بلوچستان در واحد تخریب خدمت میکردند.
فهرست نیروهای تخریب استان سیستان و بلوچستان شهید و فوتی زابل و خاش و خارج استان
ردیف
|
نام و نام خانوادگی
|
وضعیت/ محل تولد
|
1
|
ولی شعبانی
|
شهید، شمال
|
2
|
سعید رجایی
|
شهید، اصفهان
|
3
|
علی شیربند
|
//
|
4
|
مسعود اصالتمنش
|
شهید، کاشان
|
5
|
نوروزی
|
شهید، خاش
|
6
|
موسی شیخ
|
شهید، زابل
|
7
|
محسن علی قهری
|
//
|
8
|
غلامعلی کیخا
|
شهید، سهکوهه
|
9
|
غلامرضا میرزایی
|
شهید، زابل
|
10
|
مسعود خردمند
|
//
|
11
|
ابراهیم دولتی مقدم
|
//
|
12
|
احمد نجاری
|
فوت شده
|
13
|
عباس دهباشی
|
شهید، سدکی زابل
|
14
|
عباس مرادی
|
//
|
15
|
محمدعلی خیاط
|
شهید زابل، پیرسبز
|
16
|
رحمانی
|
شهید، اصفهان
|
فهرست نیروهای تخریب استان سیستان و بلوچستان شهید و فوتی زاهدان
ردیف
|
نام و نام خانوادگی
|
شهادت/فوت
|
محل خدمت
|
1
|
عباسعلی غزنوی
|
فوتی
|
قرارگاه انصار
|
2
|
قربانعلی سرگزی
|
شهید
|
بدر
|
3
|
عبدالرضا کیانیان
|
شهید
|
-
|
4
|
قربانعلی سرگزی
|
فوتی
|
-
|
5
|
محمود سرگزی
|
شهید
|
-
|
6
|
علی عبادی
|
شهید
|
|
فهرست نیروهای تخریب استان سیستان و بلوچستان
ردیف
|
نام و نام خانوادگی
|
وضعیت
|
شغل
|
محل خدمت
|
1
|
حسینعلی افشاری
|
زاهدان
|
بازنشسته
|
سپاه
|
2
|
احمدعلی علوی (لک زایی)
|
//
|
//
|
//
|
3
|
احمد پورخسرو
|
//
|
//
|
//
|
4
|
موسی میرشکار
|
//
|
//
|
//
|
5
|
غلامعلی آهنگر
|
//
|
//
|
آموزشوپرورش
|
6
|
علی حقیقی
|
//
|
//
|
سپاه
|
7
|
عیسی شیخویسی
|
//
|
//
|
//
|
8
|
مهدی کیخا
|
//
|
آزاد
|
**
|
9
|
احمدعلی کیخا
|
//
|
روحانی
|
**
|
10
|
محمد خلیقی
|
//
|
بازنشسته
|
صدا و سیما
|
11
|
محمد زرگر
|
//
|
//
|
سپاه
|
12
|
حسینعلی رنجوری مقدم
|
//
|
//
|
دادگستری
|
13
|
رضا جعفری
|
//
|
شاغل
|
استاندارد
|
14
|
محمد امینی
|
//
|
بازنشسته
|
آموزشوپرورش
|
15
|
عبدالله سرابندی
|
//
|
//
|
سپاه
|
16
|
محمدعلی بختیاری
|
//
|
//
|
مخابرات
|
17
|
حمید کیخا
|
//
|
شاغل
|
آموزشوپرورش
|
18
|
علیرضا کیخا
|
//
|
//
|
//
|
19
|
حسین کیخا
|
//
|
//
|
//
|
20
|
محمدرضا میری
|
//
|
بازنشسته
|
بانک مسکن
|
21
|
مهدی قربانی
|
//
|
شاغل
|
راه و شهرسازی
|
22
|
سیروس آژیر
|
//
|
بازنشسته
|
استانداری
|
23
|
موسی ندامتی
|
//
|
-
|
-
|
24
|
حسین قنبری
|
نامشخص
|
-
|
-
|
انتهای پیام/